1خواب می دیدم که راه می رفتم
(راه تو بوده ای)
به سنگی خوردم
مرگ بود
باز گشتم
مرگی دیگر
مرگ تو بوده ای
آن دو
آن دو!
زندگی
جای دیگری
نبود.
۲
موهایش را بلند می کند
گُلی می کارد در انتهای هر تار
ابرها پلکهایش را می سایند
باران می گیرد
و بر خاک می ریزد
فکر می کند زنده است
نامش را گذاشتند مرگ
و من خواندمش:
گِل
۳
زیباترینها هم می میرند
مرگ همان غورباقه ای ست که به بوسه ات
شاهزاده ای می شود
و تو را به قصر بلورینش باز می گرداند،
جایی که پس از سالها در اعماق چاه
و شنیدن صدای قلوه سنگ هایی بر آب
فراموش کرده بودی.
۴
مرگی در پس
مرگی به پیش
زندگی میان-پرده ای
از صحنه هایی صامت.
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !